لغزش عجیب یوسف(ع) و مکافات آن
در این موقع، یوسف از آن کسى كه تعبیر خوابش این بود كه ساقى پادشاه میشود، تقاضایى كرد. این تقاضا، مشروع بود، ولى از مقام یوسف به دور بود كه از چنان شخصى تقاضا كند. خدا را در آن لحظه از یاد برد و ساقى را پارتى نجات خودش از زندان قرار داد. او به خاطر این ترك اولى، چوب خدا را خورد. او میبایست همچون حضرت موسى بن جعفر (امام هشتم شیعیان) كه در زندان به خدا عرض كرد:
«یا مُخلِّصَ الشَّجَرِ مِن بَینِ ماءٍ وَ طینٍ»
«اى خدایى كه درخت را از میان آب و گِل نجات میدهی، مرا از زندان نجات بده.»
سخن بگوید، ولى ربّ زمین و آسمان را فراموش كرد و به ربّ مملكت متوسّل شد و به آن رفیق زندانى كه ساقى شد گفت:
«اُذكُرْنى عِندَ رَبِّكَ»
«مرا نزد شاه یاد كن، بلكه تو باعث نجات من از زندان گردى.»[1]
این لغزش، از یوسف صدّیق لغزش بزرگى بود، بهطوریکه رسول گرامى اسلام(ص) میفرماید:
«عَجِبتُ مِن اَخى یُوسفَ كَیفَ اِستغَاثَ بالمَخلوقِ دُونَ الخالِقِ»
«در شگفتم از برادرم یوسف، كه چطور به مخلوق متوسّل شد نه به خالق.»[2]
ساقى پادشاه هم به طور کلی این سفارش را فراموش كرد. شغل شراب دارى و پیروى از شیطان، باعث شد كه او رفیق مهربانش را فراموش كند و تا هفت سال اصلاً به یاد او نیفتد.
آرى، این بیوفایی و این غفلت، این نتایج را دارد. طبق روایتى امام صادق(ع) فرمود: جبرئیل بر یوسف نازل شد و به او گفت: «چه كسى تو را نیكوترین خلق خدا قرار داد؟» یوسف گفت: خداى من. جبرئیل گفت: چه كسى تو را محبوب پدرت قرار داد؟ عرض كرد: خداى من. جبرئیل گفت: چه كسى قافله را سر چاه كنعان فرستاد و تو را از میان چاه نجات داد. گفت: پروردگار من. جبرئیل گفت: چه كسى تو را از حیله و مكر زنان مصر نجات داد؟ گفت: پروردگار من. جبرئیل گفت: پروردگار تو میگوید: «چه باعث شد كه حاجت خود را به مخلوق من گفتى و به من نگفتى! از اینرو باید هفت سال[3] دیگر در زندان بمانى. این مكافات به خاطر لحظهای غفلت بود، از اینرو كه به غیر ما تقاضاى خود را گفتى!»
جبران فورى یوسف(ع) از لغزش خود
مردان بزرگ اگر لغزش نمودند بیدرنگ با توبه و انابه جبران میکنند، یوسف(ع) نیز بیدرنگ اقدام به جبران كرد.
طبق روایت دیگرى، یوسف از این پیشامد خیلى متأثّر و گریان شد. آنقدر گریه كرد كه زندانیان از گریه او ناراحت شدند. به او گفتند: حال كه از گریه دست برنمیداری، یك روز گریه كن و یك روز گریه نكن. یوسف تقاضاى آنان را قبول كرد، ولى در آن روزى كه گریه نمیکرد، ناراحتیاش بیشتر بود.
آرى، یوسف(ع) چون سایر مردم از خدا بیخبر نیست كه خم به ابرو نیاورند و بگویند كارى است كه شده و دیگر در فكر آن نباشند، یوسف از اینکه ترك اولى كرده است، سخت ناراحت است، آن قدر گریه میکند كه دیوارهاى زندان از گریه او به گریه میافتد.
به روایت شعیب عقرقوقى، امام صادق(ع) فرمود: پس از آن که این مدّت (هفت سال) به پایان رسید، خداوند دعاى فرج را به یوسف آموخت، یوسف(ع) در زندان، صورتش را روى خاك میگذاشت و این دعا را میخواند:
«اَللهُمَّ إنْ كانَت ذُنُوبى قَد اَخلَقَتْ وَجهِى عندكَ فاِنِّى اَتَوجَّهُ اِلیكَ بِوُجوهِ آبائِىَ الصّالِحینَ ابراهیمَ وَ اسماعیلَ وَ اسحاقَ وَ یعقُوبَ»؛
«خداوندا! اگر گناهان من، صورت مرا نزد تو كهنه كرده (پیش تو روسیاه هستم)، اینك با توبه به سوی تو روى میآورم به حق چهرههای تابناك پدران صالح و پاكم ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب.»
خداوند به یوسف(ع) لطف كرد و به آهها و دعاها و گریهها و توكّل او توجّه نموده و راه آزادى او را از زندان ترتیب داد به طوری که وقتى از زندان آزاد شد، روز به روز بر عزّت و شكوه او افزوده شد تا عزیز و فرمانرواى مصر گردید.[4] از این به بعد میخوانید كه چگونه و با چه ترتیبى، یوسف زندانى، پله به پله اوج میگیرد.
آزادى یوسف از زندان بر اثر تعبیر كردن خواب شاه
پادشاه مصر (ولید بن ریّان) در خواب دید كه هفت گاو لاغر به جان هفت گاو فربه افتاده و به طور کلّی آنها را خوردند و چیزى باقى نگذاشتند و خوشههای خشك، خوشههای سبز را نابود كردند، وقتى از خواب بیدار شد، در این باره در فكر فرو رفت و سخت نگران بود تا آن که دانشمندان و معبّران و كاهنان را به حضور طلبید و به آنان گفت: چنین خوابى دیدهام، تعبیرش چیست؟ آنان از تعبیر آن عاجز ماندند، در پاسخ گفتند:
«اَضغاثُ احلامٍ وَ ما نَحنُ بِتَأویلِ الأحلامِ بِعالِمینِ»
«این خوابها، خوابهای آشفته و پریشاناند، و ما از تعبیر اینگونه خوابها ناآگاهیم.»[5]
ساقى شاه كه قبل از هفت سال در زندان با رفیقش خوابى دیده بود و توسط یوسف زندانى تعبیر آن را دانسته بود، به یاد یوسف افتاد. گفت: من این مشكل را حل میکنم. مرا به زندان بفرستید، رفیق دانشمندى در زندان دارم و اطلاع كاملى در تعبیر خواب دارد، از او میخواهم تا این خواب را تعبیر كند.
پادشاه كه از دانشمندان و معبّران مأیوس شده بود، فورى ساقى را به زندان فرستاد تا اگر راست میگوید این معمّا را حل كند. ساقى به زندان آمد و یوسف را ملاقات كرد و پس از معرّفى و احوالپرسى و اظهار ارادت، خواب شاه را به یوسف گفت.
یوسف فرمود: تعبیر این خواب چنین است: هفت سال، سال فراوانى محصول خواهد شد، سپس هفت سال قحطى و خشکسالی میشود، سالهای قحطى ذخیرههای سالهای فراوانى را نابود خواهد كرد، تدبیر این است كه در این سالهای فراوانى باید در فكر سالهای سخت بود، آنچه در این سالها به دست آوردید به قدر احتیاج از آنها استفاده كنید، و بقیّه را بدون آن که از خوشهها خارج نمایید انبار كنید[6] تا در آن هفت سال قحطى كه پس از هفت سال فراوانى پدید میآید مردم از آنچه ذخیره شده استفاده نمایند، بعد از این هفت سال قحطى، وضع مردم نیك خواهد شد.[7]
بر اثر این تعبیر عالمانه و خدمت بزرگى كه یوسف به مردم مصر كرد، محبوبیّت بزرگى براى او ایجاد شد، و با بروز مقدّماتى كه در سطور آینده خاطرنشان میشود، یوسف از زندان بیرون آمد و صاحب پستهای حسّاس كشور مصر شد و سپس شخص اوّل و فرمانرواى مصر گردید.
استفاده یوسف از فرصت براى اثبات بیگناهی خود
ساقى از نزد یوسف خارج شد، نزد شاه آمد و تعبیر خواب را با تدبیرى كه یوسف فرموده بود به عرض شاه رسانید، تو گویى جان تازهای در كالبد شاه دمیده شد، همان لحظه به درایت و عقل و بینش حضرت یوسف(ع) پى برد. در فكر فرو رفت كه چرا باید چنین دانشمندى در زندان به سر برد، علاقه مخصوص و صادقانهای نسبت به یوسف پیدا كرد، فورى دستور داد كه یوسف را از زندان بیرون آورده، و نزد شاه بیاورند. فرستاده شاه خود را به زندان نزد یوسف رسانید و پیام خود را ابلاغ كرد.
یوسف گفت: من از زندان بیرون نمیآیم تا تهمتهای ناجوانمردانهای كه به من زدهاند از من بزدایند. اى فرستاده شاه برو به شاه بگو، براى كشف حقیقت، درباره آن بانوانى كه در آن جلسه با من چنین و چنان كردند و دستهای خود را بریدند تحقیقاتى كند، بازجویى نماید، خداى من میداند كه آن بانوان در حق من مكر و حیله كردند.
فرستاده فرعون به حضور وى آمد و جریان را گفت. فرعون، بانوان مورد نظر را حاضر كرد كه در میان آنان همسر عزیز (باعث اصلى قضایا) نیز بود. بازجویى به عمل آمد. در جلسه محاكمه و بازجویى به آنان گفته شد درباره یوسف قصه خود را توضیح بدهید، حق مطلب را بگویید، آیا یوسف مجرم است یا شما؟
بانوان به اتفاق در جواب گفتند: ما هیچگونه بدى و آلودگى از یوسف ندیدهایم.
یوسف مجسّمه تقوى و پاكى است. زلیخا هم گفت: «اكنون به خوبی حق آشكار شد. من درصدد آن بودم كه یوسف را بلغزانم، ولى او در تمام مراحل، پاكى خود را نگه داشت. او آدمى راستگو و درستكار است.»
یوسف از این فرصت استفاده كرد، و این پند را به جهانیان آموخت كه باید در مواقع حسّاس، انسان از حق خود دفاع كند و آلودگیهایی را كه به او نسبت دادهاند از ذهن مردم بیرون نماید.
«...ذَلكَ لِیعلَمَ اَنِّى لَم اَخُنهُ بالغَیبِ...»
این پیشنهاد براى آن بود تا شاه (یا عزیز) بداند كه من در غیاب او خیانتى نکردهام، خداوند مكر خائنان را به نتیجه نمیرساند. من نفس خود را از گناه تبرئه نمیکنم (خودستایى نمیکنم)، زیرا نفس سركش، انسان را به بدیها فرمان میدهد، مگر آنچه را پروردگارم رحم كند، خداوند آمرزنده و مهربان است.
«إنّ النَّفسَ لَأَمَّارَةٌ بالسُّوءِ اِلّا مَا رَحِمَ رَبِّى.»
نتیجه این محاكمه و بازجویى را مردم مصر و کاخنشینان فهمیدند و همه درك كردند كه یوسف(ع) از هر نظر پاك بوده و از آلودگیها به دور است از اینرو، یوسف را با کمال روسفیدى، از زندان بیرون آوردند.
پینوشتها:
[1] سوره یوسف، آیه 42.
[2] مجمعالبیان، ج 5، ص 235.
[3] اكثر مفسّرین كلمه «بِضْع» در آیه 42 یوسف را به معناى هفت گرفتهاند.
[4] مجمعالبیان، ج 5، ص 235.
[5] یوسف، 44.
[6] نكته خورد نكردن خوشهها و سنبلها از این نظر است كه خوراك سوسکها و حشرات نشوند یا سبز نگردند.
[7] یوسف علاوه بر این که خواب را تعبیر كرد، در این باره تدبیر و چارهجویی هم كرد، همین تدبیر عاقلانه را كه شاید از سنبلهای سبز و خشك استفاده كرد، اظهار نمود، شاه و دانشمندان، از این تدبیر، دریافتند كه یوسف(ع) داراى مقام بسیار ارجمند علمى است.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی